این همه نقش در نگار، کرده مرا بیقرار
ماه ندیدست چنین، ماه رخی در جبین
تا که بدیدم رخش، آن رخ چون مهوشش
عطر فشان شد هوا، دست نشان شد قضا
قرعه به نامم زدند، بخت به کامم زدند
گشت فلک در عجب، از رخ آن ماه شب
بوی گلش عطر یاس، قامت او سرو ناز
آمده ناگه خبر، گشته هویدا سحر
یوسف کنعانیم، گشته طبیب دلم
داده شفا بی دوا، بر غم پنهانیم
((دلنوشته های من))
پاییز ۸۷
موضوعات: دلنوشته های مهین غلامی,
برچسب ها: مهین غلامی ,
[ بازدید : 385 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ پنجشنبه 3 مهر 1393 ] [ 22:02 ] [ Ahmad afshinmehr ]
[ ]