خفاش ها دوباره شبی ناب دیده اند

خورشید را به سینهء مرداب دیده اند

از آفتاب, چیز_زیادی نمانده است

جز یک حضور زرد که در قاب دیده اند

پروانه ها به حکم_ﻧﺌﻮﻥ کشته میشوند

در این خیال_پوچ که مهتاب دیده اند

دیوارها به شانهء هم گریه می کنند

آنها چه قدر سایهء ناباب دیده اند

رستم بدست قصهء شبها شکست خورد

او را همیشه قاتل سهراب دیده اند

دنبال رد نور زمانی ست ماهیان

حلقوم خویش را سر قلاب دیده اند

بادی گذشت و گفت که شب رو به آخر است

از شرق یک تشعشع کم یاب دیده اند

شب ته کشید و اهل دهی , آفتاب را

با کوزه یی پر از طلب_آب دیده اند

لبهایشان تجسمی از یک تبسم است

انگار کودکان جهان خواب دیده اند

& & & & & & & & & & & & & & & & & &

اسبی که مرده است از آخور نمی خورد

از مردن سوار تلنگر نمی خورد

وقتی که مرگ سر برسد , خاطرات ما

حتی به درد کار تمسخر نمی خورد

خورشید دیده است زمین جای مردن است

هرگز فریب حرف و تصور نمی خورد

خورشید مسخ جلوهء رنگین کمان نشد

از ارتفاع سرسره اش سر نمی خورد

آن قلعه سالهاست به تاراج رفته است

ویرانه یی ست , حسرت آجر نمی خورد

خان مرده است و خشم رعیت نمرده است

بر پیکرش گلولهء سرپر نمی خورد

یک روز پیرمرد به خوابی عمیق رفت

یک روز پیرزن غم چادر نمی خورد

دیدی که مرگ در تن دردی فرا رسید

شکل اش به هیچ نسخهء دکتر نمی خورد

یک روز شرح فال جهان غیر مرگ نیست

دیگر ورق برای کسی بر نمی خورد

* بابک دولتی *

& & & & & & & & & & & & & & & & &

محل توزیع کتاب : در کرمانشاه ; چهارراه اجاق , کتابفروشی کتیبه و در سایر

شهرها ; نمایندگی های نشر شانی و پخش ققنوس