شما هم می شنوید ؟؟
گوش راستم زنگ می زند...!!
و در ذهنم
گربه های وحشی ، جفتگیری می کنند !
حیف که انقلاب یک نفرهء پای چپم
راه به جایی نمی برد .
از مصلح فی السماء چه ؟؟
چیزی شنیده اید ؟ چیزی نشنیده اید ؟
هر هنگام
به وقت پرواز
دز پرندهء خون کسی
بالا می زند..
خاک
آلودهء اندیشه انسان
می شود
متاسفانه ؛
هذیان آفرینش ،
فراتر از بازی بر صفحهء شط رنج است !
رد نگاهم را در انتها توجه کنید .
چقدر خوب است در این جهان ، می شود فهم کامل یک خر را فهمید
چقدر خوب است ، بعضی ها فوق لیسانس جهلولوژی دارند
و " نتیجه پروپوزالشان " چاپ نمی شود :
" سرانجام بوسه های نیمه کاره
در همه یخچال ها ، گندیدن است ! "
رد نگاهم را در انتها توجه کنید ،
من پراکنده حرف می زنم
باید بر دشواری تمرکز ، تحمل کنید
شاید این آخرین شانس بارداری اسپرم آسمان
از روشنایی مهتاب باشد
حاصل ازدواج
خاموشی چراغ با پیلهء کرم بی خطر
سیم خاردارهایی می شود که به دور میدان مین
کشیده نمی شوند
آ...ه
چه قدر غمگینم
چه قدر غمگین که
خونسردی واژه ها
قادر به بیان شعله و شدت علاقهء ما
نیستند .
اصلا دقت کرده اید ؛
سایه ها
بیشتر از سرعت نور
باهوش ند
و صدای زایمان
فقط گریهء نوزاد
نیست
آفریدهء خدا بودن ، همه درد است و تنهایی !
آفریدهء خدا بودن ، همه نور است و بیداری !
راستی برایتان عجیب نیست ؛
این متن خیلی مشکوک
گنگ و ساکت
خیلی مشکوک.. لوس و مسخره است
درست مثل اتاق بازجویی من
و دیوارهای بدون شیار
حریص و کنجکاو
به دانستن رازهای خود
در حرف های شیب دار و یادداشت های باکره من
بگذریم .
در اولین مزرعه
باید پنبه ها را
در دهان زیباترین مترسک
فرو کنیم
و همیشه یادمان باشد
و همیشه یادمان بماند
شیشه ها
شعبده بازهای ماهری هستند
و
پنجره های بی دیوار
هیچگاه به جهانی تازه
باز نمی شوند !
در انتها
کاش.. فریادهایم
در کوله پشتی کلمات
جا می شدند
کاش..
جا داشت در هر دیدار و در هر قسمت از زندگی
تا بجای سلام و خداحافظی
یک تکه از آیینهء نگاهم را
برای یادگاری
به حیرانی دستان شما می دادم
ترازوی چشم هایم خالی از چاره ،
وقت ماندن
بر نقطهء انعکاس نیست
باید گذشت...
و دیگر
گلایه یی نیست
جز بیسوادی پستچی ها
که نامه های مرا
هیچگاه
به شما نخواهند رساند
شما ؛
ای آشنایان غریبه
ای غریبه های آشنا
قربانتان. . .
توی مسیر
دم راه
شعله را
کم کنید
که
من مرده ام
پیش از آنکه
بمیرم !
* پیمان خاصی *
( تقویم نوشتهء تابستان 1391 )