مرثیه ی جوانی
..............................
آواره سر زمینِ خاطره ها
دیگر نه یادی و نه یاری
صدای خش خشِ برگهای پاییزی
زیرِ پای یار نمی اید
و درختان به تبسم او سلام نمی گویند
بیچاره عشق ،پیچیده در لفافِ زمان
نشسته در غبار ،خسته و درد الود
نه یارای اظهارِ وجود،نه تابِ فراموشی
درمانده من، که شیشه بودم و اکنون
نمودارِ زنگارِ ایینه
سرد و بی احساس،مانده در
انجماد و رکود
ودر این میان،فراموشکار یارِ مهربان
که بی خبر،سفر کرد و رفت
به ناکجایِ ارمانهایش
.....................
........................کاش می شد دوباره شیشه شد
اما شنیدم که دیگر
ماهی های از اب گرفته تازه نیستند
هُما در جستجویِ سعادت گم شد
و سفرِ یار در دیارِ فراموشی
دیدار را به قیامت حواله کرد
عشق با وصل به دستگاهِ اِحیا
به کُمایِ قرون رفت
و من مرثیه نگارِ تاریخِ جوانی شدم
تا شاید صبحی دیگر
صدایی مرا بیدار سازد،شاید
..............................
آواره سر زمینِ خاطره ها
دیگر نه یادی و نه یاری
صدای خش خشِ برگهای پاییزی
زیرِ پای یار نمی اید
و درختان به تبسم او سلام نمی گویند
بیچاره عشق ،پیچیده در لفافِ زمان
نشسته در غبار ،خسته و درد الود
نه یارای اظهارِ وجود،نه تابِ فراموشی
درمانده من، که شیشه بودم و اکنون
نمودارِ زنگارِ ایینه
سرد و بی احساس،مانده در
انجماد و رکود
ودر این میان،فراموشکار یارِ مهربان
که بی خبر،سفر کرد و رفت
به ناکجایِ ارمانهایش
.....................
........................کاش می شد دوباره شیشه شد
اما شنیدم که دیگر
ماهی های از اب گرفته تازه نیستند
هُما در جستجویِ سعادت گم شد
و سفرِ یار در دیارِ فراموشی
دیدار را به قیامت حواله کرد
عشق با وصل به دستگاهِ اِحیا
به کُمایِ قرون رفت
و من مرثیه نگارِ تاریخِ جوانی شدم
تا شاید صبحی دیگر
صدایی مرا بیدار سازد،شاید
موضوعات: شهلا شقاقی,
[ بازدید : 317 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ دوشنبه 20 مرداد 1393 ] [ 20:27 ] [ Ahmad afshinmehr ]
[ ]